کد مطلب:90356 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

اویس قرن











اویس بن عامر قرنی از بزرگان تابعین و برگزیده ی فقرای صابرین و یكی از چهار زاهدی است كه از علی علیه السلام پیروی می كرد. زهد، تقوا و مكارم اخلاق وی، زبانزد خاص و عام بود و بر حسب بعضی روایات او سید حبشه است و پیامبر به دیدار او اشتیاق فراوان داشت و درباره وی فرمود: «و اشوقاه الیك یا اویس القرن الا و من لقیه فلیقراه منی السلام.»: چقدر به تو ای اویس قرن اشتیاق دارم، هر كس او را دید، سلام مرا به وی ابلاغ نماید.

اسیر بن جابر گوید: در كوفه مردی دانشمند وجود داشت كه برای مردم حدیث می گفت، روزی پس از پایان سخن، به مردم گفت متفرق شوید، اما شماری از آنها تعدادی نشسته بودند و در بین آنها مردی بود كه با مردم سخن می گفت، من شیفته ی گفتار او شدم و از سخنان وی حداكثر استفاده را نمودم از او جدا نمی شدم. مدتی گذشت و او را ندیدم، از دوستانم درباره ی وی جویا شدم و گفتم: شما مردی را با این اوصاف (اوصاف را بیان نمودم) ندیده اید؟ مردی در جمع برخاست و گفت: او را می شناسم، او اویس قرن است، گفتم: او كجاست؟ او مرا به خانه ی اویس راهنمایی كرد، به خانه ی او رفتم و به او گفتم چرا در جمع دوستان كه اشتیاق به حدیث شما را دارند، دیده نمی شوی؟ گفت: برهنه ام، گفتم: این برد بپوش و به مسجد بیا، گفت: اگر این برد را بر تنم ببینند، اذیتم می كنند، اصرار نمودم، برد را پوشیده به مسجد آمد، همین كه او

[صفحه 289]

را دیدند، یكی گفت: نمی دانم چه كسی را فریفته و لباس او را گرفته است، من با شدت با او برخورد نموده و گفتم این چه سخن است؟ انسان گاهی لباس پوشیده و زمانی برهنه است.

در آن، روزها، گروهی از مردم كوفه برای دیدار عمر، در دوران خلافتش به مدینه رفته بودند عمر پرسید، در بین شما كسی از اهل قرن هست، یك نفر گفت: من قرنی هستم، عمر گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ما خبر داد مردی از یمن در شهر شما می آید، نام او اویس است، جز مادرش در یمن كسی را ندارد و در بدن او سفیدی (پیسی) بوده است و دعا كرده و خداوند او را شفا داده است، مگر به مقدار یك درهم كه از آن باقی است، هر كس از شما او را ملاقات نماید، از او بخواهد تا برای وی از خداوند آمرزش طلبد. عمر گوید پس از مدتی اویس قرنی به مدینه آمد، از او پرسیدم، از كجایی گفت از یمن. گفتم نام تو چیست؟ گفت اویس، گفتم: آیا در بدن تو سفیدی وجود نداشته كه از خدا خواسته باشی تو را شفا دهد و شفا یافته ای؟ گفت آری، گفتم: برایم استغفار كن، گفت: آیا شخصی مثل شما یا امیرالمومنین! از فردی مانند من، تقاضای استغفار می نماید؟ گفتم: آری و او برایم استغفار كرد، گفتم: تو برادر منی، استدعا دارم از من جدا نشوی، اما او فرار كرد و پس از مدتی، آگاه شدم كه به كوفه رفته است. مردی كه او را مسخره می كرد، در آن جمع بود، گفت: یا امیرالمومنین! آیا او چنین انسانی است و ما او را نشناخته ایم و مسخره اش نموده ایم گفت: آری، این مرد همان اویس قرن است كه دارای فضائل زیاد است و از قدر خود كاسته و ناشناس در بین شما زندگی می كند و تو هر چه زودتر خود را به او برسان و از او تقاضای استغفار كن.

آن مرد گوید: با شتاب به كوفه آمدم و پیش از رفتن به منزل، به سوی او رفتم و از او عذرخواهی، نموده و گفتم: استدعایم این است كه برایم استغفار نمایی! گفت: عادت تو درباره ی من غیر از این بود، گفتم در مدینه از عمر، درباره ی شما چنین و چنان شنیدم، گفت: برای تو استغفار نكنم، مگر آنكه تعهد كنی كه از این پس، مرا اذیت نكنی و آنچه عمر برای تو گفته است، برای احدی بازگو ننمایی! گفتم: عهد می بندم و او برایم دعا

[صفحه 290]

نمود و از خداوند متعال آمرزش گناهم را طلب كرد.

[صفحه 291]


صفحه 289، 290، 291.